هر نفس خواهی تجلای دگر
زان که بی‌انوار نتوانم نشستزان که یک‌دم در جهان جسم و جان
بی‌غم آن یار نتوانم نشست

شمس را هر لحظه می‌گوید بلند
بی اولی‌الابصار نتوانم نشست

من هوای یار دارم بیش ازین

در غمِ اغیار نتوانم نشست