رفت و دریغا از برم آرام جانم میرود
همراه او با کاروان از تن روانم میرود
هرگز ندارم طاقتی از بهر دوری ساعتی
اندر پی اش فریاد ها تا آسمانم میرود
شد در گلو بغضم گره از بخت خود دارم گله
ای وای من ای وای دل آرام جانم میرود
من تا سحر زاری کنم از دیده خون جاری کنم
چون بنگرم از پیش من آن دلستانم میرود
تنها نگرید دیده ام تنها نسوزد سینه ام
آتش به جان زین رفتنش تا استخوانم میرود
ای وای من ای وای من ای وای دل ای وای دل
آرام جانم میرود گویی که جانم میرود