شبی غمگین تر از خاموشی سرد نگاهم در بلندای شب یلدا
دل من بی تو تنها ماند چون تنهایی یک آسمان در هجرت تلخ پرستوها
تو با آن شرم آغازین که آوای نجابت در دلم می خواند می رفتی
و من در گوش دل هر صبح می خوانم که میایی همین امروز یا فردا
تو می آیی و با دستان پر مهرت ز چشمم پاک خواهی کرد
غبار دوری مهرت و سیل اشک های دیده غرق تمنا را
بمان اما نمان با من کنار روح بی تابم,تو ای زیباترین همدم
که کس در این جهان سرد نشناسد دگر عشقی چنان مجنون و لیلا را
کنار موج های سرکش یادت همیشه از خدای خویش می خواهم
همیشه شاد ماندن در کنار آرزوهایت و عشقی چون نسیم صبح دریا را
ولی یک شب که باران بغض پنهان مرا بر کوچه می بارد بیاد آور
لبانم را که می بوسند در رویا,نگاهی پاک و زیبا را