آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آن خدایی که تو بزرگش خواندی
مثل تو تنهاست بخند
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آن خدایی که تو بزرگش خواندی
مثل تو تنهاست بخند
هیچ مترسکی را شبیه گرگ نساختن...
شبیه پلنگ یا خرس هم نساختن...
به گمانم ترسناک تراز آدمیزاد نیافتن..
نمی دانم به چه جرمی به صلیب کشیدندش. نمی دانم چرا حس می کنم بی گناه تر از او در این میان نبود. اما چرا فریاد بر نیاورد که من بی گناهم چرا هرگز نگفت که خود شما مرا اینگونه ساخته اید. شاید هم فریاد زد اما لباس هایی که بر تن داشت حقیر تر از آن بود که کسی صدایش را بشنود. به هر حال مترسک زشت بود و این در نگاه آدم ها یعنی مترسک مجرم بود و لازم نبود کسی از خودش بپرسد چه کسی مترسک را اینگونه ساخته؟ به هر حال فصل محصول سپری شد و در فصل سرما از مترسک جز تکه ای چوب چیزی نمانده بود. جز صلیبش که آن را هم به آتش زدند تا دیگرچیزی باقی نمانده باشد که نکند موجب چریشان شدن خاطرمان شود...