از تو سکوت مانده و از من،صدای تو
چیزی بگو که من بنویسم به جای تو
حرفی که خالی ام کند از سال ها سکوت
حسّی که باز پُر کنَدَم از هوای تو
از تو سکوت مانده و از من،صدای تو
چیزی بگو که من بنویسم به جای تو
حرفی که خالی ام کند از سال ها سکوت
حسّی که باز پُر کنَدَم از هوای تو
آنقدر نیامدی که به جای من و تو
برف آمد و نشست
روی همان نیمکت همیشگی
که روزی بر آن می نشستیم
و با خاطری آسوده
نفس می کشیدیم
هوای تازه دیدار را
اینک اما
توی حصار سردِ زمستان
هر کدام در گوشه ای
مچاله شده ایم
تا مگردست در دست باد
به آغوش بهار
پرتاب شویم…
دلم تنگ است
برای کسی که نمیشود او را خواست
نمیشود
او را داشت
فقط میشود
سخت برای او
دلتنگ شد
و در حسرت آغوشش سوخت!
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ
ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﻘﭽﻪ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﮔﺬﺍﺷﺖ
ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﯾﮏ
ﺧﺎﻧﻪ ﺗﮑﺎﻧﯽ ﻣﻔﺼﻞ ﺭﺩ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻧﻮﺷﺖ
ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﻭﺭ ﺭﯾﺨﺖ
ﺣﺘﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺮﻭﺩ
ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻧﺶ
ﮔﻔﺘﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﻩ ﺍﯼ
شنیدن صدای قلب کسی که دوستش داری زیباترین موسیقی دنیاست…