نوبت لبخند ...




دیگر صدای گریه پسر قطع شده بود ...

اما پریشانی از سر و روی پدر می بارید !

شاید تنها باری بود که نمی خواست پسر را در آغوش داشته باشد !

میان هجوم تعجب و آّ گرفتار شده بود و با نگاهش با پسر حرف میزد ...

.........................................

پسر جواب اشک پدر را با لبخند می داد !

بعد از تیر حرمله، نوبت لبخند بود .