گاهی دلها بخاطر
نگفتهها میشکند،
بیایید
به یکدیگر بگوییم
که چقدر به وجود هم
نیازمندیم و قدری
مهربانی و عشق به
هم هدیه کنیم …
دوست داشتن را یاداوری کنیم
گاهی دلها بخاطر
نگفتهها میشکند،
بیایید
به یکدیگر بگوییم
که چقدر به وجود هم
نیازمندیم و قدری
مهربانی و عشق به
هم هدیه کنیم …
دوست داشتن را یاداوری کنیم
چرا یکباره با من قهر کردی
مرا آواره اندر شهر کردی
مگر،ای آشنا از من چه دیدی
که دنیا را به کامم زهر کردی
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و به شالاپ شولوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی را چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی...
چتر آورده بودی...
من غافلگیر شدم...
سعی میکردی من خیس نشوم،شانه ی سمت چپت کاملا خیس بود...
سومین روز را چطور؟
گفتی سرت درد میکند...
حوصله نداشتی سرما بخوری...
چتر را کاملا بالای سر خودت گرفتی...
و شانه ی سمت راست من کاملا خیس بود...
و چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
با یک چتر اضافه آمدی...
مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دور باشیم...
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم...
تنها برو...