به رویِ شط،وحشتِ برگی لرزانم،ریشه ات را بیاویز..
من از صدا ها گُذشتم.
روشنی را رها کردم.
رویایِ کلید،از دستم افتاد.
کنار راهِ زمان،دراز کشیدم.
ستاره ها در سردیِ رگ هایم لرزیدند.
خاک تپید...هوا موجی زد.
علفها ریزش رویا را در چشمانم شنیدند:
میان دو دستِ تمنایم روییدی،در من تراویدی.
آهنگ تاریک اندامت را شنیدم:
«نه صدایم و نه روشنی.
طنین تنهاییِ تو هستم،
طنین تاریکیِ تو.»
سکوتم را شنیدی:
«به سانِ نسیمی از روی خودم بر خواهم خاست،درها را خواهم گشود،در شب، جاویدان خواهم وزید.»
چشمانت را گشودی:
شب در من فرود آمد.