امروز همه ی نیاز من این است
که تو را به " نام " بخوانم
و مشتاق حرف حرفِ نام تو باشم
مثل کودکی که مشتاق تکه ای حلواست ..
مدت هاست نامت
بر روی نامه هایم نیست
و از گرمی آن گرم نمی شوم ...
اما امروز
در محاصره پنجره های " پاییز "
می خواهم "تو" را به نام بخوانم
آتش کوچکی روشن کنم ،
چیزی بپوشم
و تو را ای پیراهن بافته از گل پرتقال
و شکوفه های شب بو ،
صدا کنم ...