از من رمیده‌ای و من ساده‌دل هنوز
بی‌مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسهٔ تو را
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم

با آنکه رفته‌ای و مرا برده‌ای ز یاد
می‌خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد! ای فریب مجسّم! بیا که باز
بر سینهٔ پر آتش خود می فشارمت