شب می شود
دوباره به نبودن أت می رسم
و این ماجرا
تا صبح ادامه دارد...
انگار
خواب دیدن أت هم
محال شده
شب می شود
دوباره به نبودن أت می رسم
و این ماجرا
تا صبح ادامه دارد...
انگار
خواب دیدن أت هم
محال شده
شرط ِ دیدار ِ تو را بسته ام امشب،
نکند که نیایی و ببازم دل و دین پای قمار
و آنقدر حافظه ی شب هایم
از نبودنت پُر است
که با هیچ خیالی بخیر نمیشود ...
دستم نمی رسد،
که در آغوش گیرمت..
ای ماه؛
با که دست در آغوش می کنی امشب...؟
❤️00 : 00❤️
امشب اگر به خانه ی من آمدی
برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
اگر بیایی امشب عاشقی میکنیم
رأس ساعت دلدادگی
دلتنگی،
مرا به شب
می کِشاند..!
و شب،
مرا به
تو...
گر هر شبِ تاریکِ مرا ماه تو باشی
بیم از شب و ظلمت چه ؟
که همراه تو باشی
از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
ای ماجرای شعر و شب های جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب
می دانم آری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب
هرشب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی به دست آرم تورا امشب
هرشب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
ها! سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف !
ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی یارم تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
......
بیا شبی سفر کنیم به ابرها و نورها
به روی بال شاپرک به اوج ها به دورها
چه حرفها که بین ما شده شبیه یک ستون
تو از نهایت شب ومن از نهایت جنون
چه سالها نبودی و چه شعرها که مرده ام
و از همان دیار تو چه ضربه ها نخورده
ام
هوای سرد رابطه میان کوچه ها نشست
درون قلب هایمان چه عشق ها که یخ نبست
پری کوچکی شدی درون سقف آسمان
تو جاودانه مانده ای میان قلب و جانمان