نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: هیچ یادم میکنی آرام جان خسته ام ؟

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0

    هیچ یادم میکنی آرام جان خسته ام ؟

    هیچ یادم میکنی آرام جان خسته ام ؟
    هیچ یادم میکنی معشوقه ی ممنوعه ام؟

    هیچ یادم میکنی شبها که من سرگشته ام ؟
    در قرار عاشقی چون موجها گمگشته ام ؟

    هیچ یادم میکنی آن سان که من یاد توام ؟
    از فراق عشق تو چون لاله ای پژمرده ام ؟

    هیچ یادم میکنی شیرین ترین شهدانه ام ؟
    ای که شیرینی لبت، شیرین ترین ترانه ام

    هیچ یادم میکنی ای باده ی جانانه ام؟
    ای که عشق تو زده آتش بر این غمخانه ام

    هیچ یادم میکنی در هجر تو جان داده ام؟
    از غم نا دیدنت چون مرده جانان کردن ام

  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    این‌روزها سخاوتِ باد صبا کم است
    یعنی خبر ز سوی تو، این‌روزها کم است

    اینجا کنار پنجره، تنها نشسته‌ام
    در کوچه‌ای که عابر دردآشنا کم است

    من دفتری پر از غزل‌ام نابِ نابِ ناب
    چشمی که عاشقانه بخواند مرا کم است

    بازآ ببین که بی‌تو در این شهر پرملال
    احساس، عشق، عاطفه، یا نیست یا کم است

    اقرار می‌کنم که در اینجا بدون تو
    حتی برای آه‌کشیدن هوا کم است

    دل در جواب زمزمه‌های «بمان» من
    می‌گفت می‌روم که در این سینه جا کم است

    غیر از خدا که‌را بپرستم؟ تو را، تو را
    حس می‌کنم برای دل‌ام یک خدا کم است

  3. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0

  4. Top | #4

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 58.0
    میگفت نفسمی،گلمی،عشقمی،عزیزمی؛ا ما بعدها فهمیدم خنجرهای زهرآگینی بیش نبودن از جنس دروغ.باورها و اغتمادم را شکست و در آخر گفت خیلی دوستت دارم امیدوارم در کنارش خوشبخت شوی!!خوشبختیت آرزوی من است.نمیدانم نمیدانست چندین سال از این خوشبختی مرا به بدبختی بدل کرده یا میدانست؟نمیدانم...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن