حاشا که مرا جز "تو"
در دیده کسی باشد
یا جز غم عشق "تو"
در دل هَوسی باشد...
گاه برایت سکوت می نویسم
تو بخوان ...
تنها تر از تو،
منم ....
![]()
من
در باره ی تویی حرف می زنم
که ندارمت
با این همه
از آنِ من خواهی بود
تا وقتی که می نویسمت
کم کم ازپشت واژه ها
واضح می شوی
مثل بنفشه ها
که صدای پای بهارند
و من
در دلم برایت
جای زندگی گذاشته ام
خونِ دلم آمیختـہ با شعر، محال است_
از خون دلم بازشناسے سخنم را
هرجا بروم بوے تو را مے دهد انگار
عطرِ تو گر؋ـتـہ است تمام وطنم را
در خاڪ هم آسایشے از خاطرہ ها نیست
وا مے ڪند اندوهِ تو بند ڪـ؋ـنم را
برگشت ندارد سـ؋ـرِ من، مگر اینڪه
در خواب ببینے پس از این آمدنم را
![]()
تو را به گریه قسم بازگرد...آن بوسه
برای آنکه خداحافظی کنیم ، نبود
من و تو دور شدیم و خدا نگاه نکرد
من و تو دور شدیم و خدا کریم نبود...
به دل نگیر
درست همان لحظه هایی که
بیشتر دوستت دارم
بهانه هایم شروع می شوند ...