این روزها از من تا دل

[!!yalda!!]

این روزها از من تا دل

فاصله ایست تا مرز نشناختن ...

...این روزها دلم برای سکوت هم می
خندد ...!

سريعترين راه براي دريافت عشق ، بخشيدن آن است.

معلم، شاگرد را صدا زد تا انشاء‌اش را درباره علم بهتر

است يا ثروت بخواند. پسر با صدايي لرزان گفت: ننوشتيم

آقا..! پس از تنبيه شدن با خط کش چوبي، او در گوشه کلاس

ايستاده بود و در حالي که دست‌هاي قرمز و باد کرده‌اش را به

هم مي‌ماليد، زير لب مي‌گفت: آري! ثروت بهتر است چون مي‌توانستم

دفتري بخرم و بنويسم

دوست دارم بدانم دوست داشتن را چگونه ميداني ... تا دوست

بدارم تو را آنگونه كه دوست مي داري .

[!!yalda!!]

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به جویبار که در من جاری بودبه ابرها که فکرهای طویلم بودندبه رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من ...از فصل های خشک گذر می کردندبه دسته های کلاغانکه عطر مزرعه های شبانه رابرای من به هدیه می آورندبه مادرم که در آینه زندگی می کردو شکل پیری من بودو به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش رااز تخمه های سبز می انباشت ... سلامی ، دوباره خواهم دادمی آیم ، می آیم ، می آیمبا گیسویم : ادامه بوهای زیر خاکبا چشم هایم : تجربه های غلیظ تاریکیبا بوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوارمی آیم ، می آیم ، می آیمو آستانه پر از عشق میشودو من در آستانه به آنها که دوست میدارندو دختری که هنوز آنجا ،در آستانه پر عشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد ...

[!!yalda!!]