ای که مدت هاست با من نیستی
من همانم که با من زیستی
رنج هایم را شنیدی
باز هم عاقبت گفتی: غریبه کیستی؟
ای که مدت هاست با من نیستی
من همانم که با من زیستی
رنج هایم را شنیدی
باز هم عاقبت گفتی: غریبه کیستی؟
لباس بى وفایى را به دست خود تنت کردم
تو را اى دوست با مهر زیادم دشمنت کردم
خیالم بود تندیسى طلا از عشق مى سازم
محبت بد ترین اکسیر بود و آهنت کردم...
اینجا یکی هست که هر ثانیه خوابت رو میبینه
تو چشمه تقویم با نبض ساعت منتظر میشینه
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم
مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نه
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایه میمون همایی بکنیم
دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست
تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم
من
جای تمام کسانی ک كنارت هستند
جای تمام كساني ک تورامیبينند
ک درقاب چشمانت
جادارند
جاي تمام كساني ک تو هرروز ازحوالیشان
گذرميكنی دلم برايت تنگ شده
خاطرات نه سر دارند؛ نه ته !
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
میرسند گاهی وسط یک فکر گاهی وسط یک خیابان ... ...
و گاهی حتی وسط یک صحبت
سردت می کنند؛
رگ خوابت را بلدند!
زمینت میزنند ...
خاطرات تمام نمی شوند تمامت می کنند ... !