گل تقدیم گل بانوی زندگی من...
گل تقدیم گل بانوی زندگی من...
چنین کز اضطرابِ ناجوانمردانه دلتنگم
به قدرِ وسعتِ فریادِ یک ویرانه دلتنگم
ز دستِ بختِ ناکام و دلِ ناچار گریانم
به عمقِ انتظارِ زخمیِ یک خانه دلتنگم
دگر مستی علاج درد های من نمیداند
من امروز ازسکوت سرد این میخانه دلتنگم
به رسوایی کشید این عشق بازآی و جنونم بین
که چون حرف دلِ تنها ترین دیوانه دلتنگم
از آن صبحی که شعرِ بوسه پر کردیم در ساغر
به هر بیت از غزلهای می و پیمانه دلتنگم
مرا دیدم به تسخیر خود آوردی در آیینه
که بیش از هر زمان دیگری مستانه دلتنگم
برنگرد...
من ديگر خودم نيستم،
همانطور كه تو خودت نيستي
همانطور
كه عشق
ديگر آن عشق نيست..
همه چيز را خراب كردي؛
حتي خودمان را...
من سالهاست خودم نيستم،
شايد كسي شبيه تو
برنگرد..
كه من اين شباهت را بسيار دوست دارم...