می آیی . . .
عاشق می کنی . . .
محو میشوی . . .
تا فراموشت می کنم ، دوباره می آیی . . .
تازه می کنی خاطراتت را . . .
محو میشوی . . . .
می آیی . . .
عاشق می کنی . . .
محو میشوی . . .
تا فراموشت می کنم ، دوباره می آیی . . .
تازه می کنی خاطراتت را . . .
محو میشوی . . . .
زن، دور و بر ما مثل ملخ بسیار است
بیم قحط است ازین گونه فراوانیها
اگر تو دوست منی
کمکم کن تا از تو هجرت کنم
اگر تو عشق منی
کمکم کن تا از تو شفا یابم
اگر تو پیامبری
ازین جادو رهاییم ده
دوست داشتن تو کفر است
پاکیزهام گردان
از این کفر...
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز، به یکدگر نرسیدن بود
زِ عشقت بند بندِ
این دل "دیوانه"میلرزد!
خرابم میکنی اما
خرابی با تو میارزد...
درونِ سینهام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته، دردی گریه آلود
نمیدانم...
چه میخواهم...
بگویم...