دنبال
اسمی در شعرهای من نگردعطر توواژه به واژه در من جاری ست!ندیده ای می گویم دلتنگمهزاران ابربر فراز شعرهایم رخت می شویندمی گویم پاییزهزاران درخت پا به پای مندر پایان هر شعر برگ می ریزند!و وقتی بر زبانمدوستت دارم جاری می شودهزاران پرنده ی بی پناهآشیانشان را پیدا می کنند!تودر من پا گرفته ایو تا فتح تمام من پیش می رویمی دانم آن روز نزدیک استکه هر کس مرا ببیندلبخند تو را تصور کند
دلنوشته:هیچ نامی جز نام زیبای تو بر زبانم نمی آید...