کلمات راه می افتند...
سیاه،سفید
قرمز میپوشند...
میدانند...
کجا گل کنند...
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگریست
جای گلایه نیست! که این رسم دلبریست
هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آینهها زودباوریست
اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کردنشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
دورترین فاصله در دنیا،
حتی فاصلهی مرگ و زندگی نیست.فاصلهی من است با تو
وقتی روبرویت ایستادهامو دوستت دارم،بی آنکه تو بدانی.