مَن نه قصّه عاشقانه ای
مثلِ خسرو و شیرین میخواهم و
نه زنی ب زیبایی زولیخا ...
من فقط ضَمیر نامعلومی را میخواهم
که با خود خوشبختی بیاورد ،
که گرمگاهِ سینه ام را
به نامش کنم ...
نه اینکه بیاید و دلخوش به ماندن کُند ودرر آخر قلبم را
سیاه پوش رفتنش کُند ...