روزای اول انقد خوب بود که همش فکر میکردم خوابم..دستاشو میگرفتم..بهش میگفتم محکم بغلم کنه..دلم میخواستش ولی تجربه بهم ثابت کرده بود من نه آدم خوش شانسیم نه آدم دوست داشتنیی..بجز اون همیشه مامان یه حرفی میزد که با همه وجود قبولش داشتم..میگفت..
میگفت آدم بدبخت تا آخرش بدبخته...
پس بودنش یه خواب بود..وقتی میگفت دوست دارم..همه ی روزای قبل از اونو یادم میرفت..بدبختیامو فراموش میکردم ولی میدونی چیه..انگار مامان درست میگفت..من یه آدم بدبخت بودم و هیچوقت قرار نبود خوشبخت بشم..هیچوقت قرار نبود بمونی..قرار نبود این خوشبختی همیشگی باشه..یه روز با رفتنت سیلیِ محکمی تو گوشم زدیو من واسه همیشه از خواب پریدم عزیزم..من واسه همیشه یادم موند که خوشبختی هیچوقت قرار نیست بیاد..
هیچوقت قرار نیست بمونه...