تبعید کن مرا
به ضیافت ِ آغوشت
و نیایش ِ دوستت دارم های
بی مرز
تبعید کن مرا
به ضیافت ِ آغوشت
و نیایش ِ دوستت دارم های
بی مرز
بلا تکلیفم و دلسرد فقط فکری به حالم کن
اگه یک لحظه بد بودم ازم بگذر حلالم کن
تو هر اوضاع و احوالی فقط خوبی بهت کردم
تو ی سختی و دلتنگی کجا دیدی ولت کردم
دلت خواسته ازم رد شو نمیخوام حبس من باشی
واسه دونستن قدرم باید یه قدری تنها شی
تو این تنهاییا فعلا بهونتو نمیگیرم
تا تکلیفم نشه روشن دیگه واست نمیمیرم
دیگه بعد تو میدونم که قلبم سرد و متروکه
حالا حتی دل سادم به رفتار تو مشکوکه
به چشمای خودم شاید به تو که شک نمیکردم
سر لجبازیم باشه دیگه دورت نمیگردم
واسه تو مثل من شاید توی دنیا فراوونه
ولی هیشکی شبیه من مگه قدر تو میدونه
دیگه حرفی نزن با من نزار بدتر بشه حالم
دارم میمیرم و از این که تنها نیستی خوشحالم
دور تو را دوست دارم
از دور...
بی آنکه عطر تو را حس کنم
بی آنکه در آغوشت بگیرم
بی آنکه صورتت را لمس کنم
تنها
دوست ات دارم.
می بینی
ترسِ نبودنت چه به روزم آورده است؟
و وحشت گم کردن دستی گرم
چگونه تا مغز استخوانم نفوذ کرده است ؟
دیگر چگونه بگویم چقدر دلتنگ توأم؟
وقتی دندان هایم از ترس یا سرما
– چه فرق می کند اصلاً ؟ –
واژه هایم را تکه تکه می کنند
و ناچارم
بریده بریدهد و س ت ت د ا ش ت ه ب ا ش م
یادت هست گفتی:
مگر اینکه خواب داشتن مرا ببینی ...!حالا که خواب هستم می توانم دستان تو رابرای چند لحظهای داشته باشم گلم؟!در خواب کجا برویم؟پارک یا خلوتترین کوچههای شهر؟!نترس!درست است که ذوق مرگ شده ام، اما زود نمی بوسمت!زود مثل این شاه ماهی ندیده ها بغلت نمی کنم!اصلاً آنقدر مهربان می شوم که احساس امنیت کنیاصلاً کاری میکنم که خودت بگویی:پس دستانت کو به روی سرم؟!...پرتت کنم به آسمان؟ جیغ بزنی... یواش می ترسم گلم !می خواهی پا برهنه بدویم تا خود خدا؟!هدیه را کجا تقدیمت کنم؟!لابلای بنفشهها یا لای شعر؟!اصلاً می خواهی برویم پیش سالمندترین درخت شهر ...دارم کم کم به داشتنت عادت میکنم، عجیب!کاش بیدار نشومکاش هیچگاه بیدار نشوم...!
"تو" نوبرانه ترین
میوه ی بهار منی...
من عاشقانه ترین
شکل انتظار توام...
نفس هایت را بشمار...
بس است! همین کافیست..
فقط نفس های خودت..
مگر نه تو تمام دنیای منی؟
نفس هایت
قد همه ی ادم های دنیاست برایم...
قد نفسهایت
دوستت دارم دنیای من...