فردآ
پرکارترین روز سال استـ برای منـ .
باید ,
گره از تمامـِ سبزه های اینـ شهر باز کنمـ
مبادآ ,
کسے تو رآ آرزو کردھ بآشد ...!
فردآ
پرکارترین روز سال استـ برای منـ .
باید ,
گره از تمامـِ سبزه های اینـ شهر باز کنمـ
مبادآ ,
کسے تو رآ آرزو کردھ بآشد ...!
من از این دنیایـے کہ...
" تو " توش بہ فڪـر یکـے دیگه اے و ...
من بہ فڪــر توام و ...
یـہ بدبخت دیگہ بہ فڪـــــر منہ
" متنفــــــــــرم " !!!
من رهگـذر ڪوچـہ
عشــــــقم چـہ ڪنم
تـو آمـدے و دل بـہ
تـو بســــتم چـہ ڪنم
هـرجـا بـروم یـاد تـو
و اسـم تـو آنجـاســـت
تـو بگـو ، بـا ایـن همـہ
خـاطـره بـایـد چـہ ڪنم ...
خوب؛
عشق جان
دل من هم میخواهد
دست در دستانت
و یا گاهی هم سرم را به بازُوانت در حالی که دلم از بودنت غش میرود تکیه دهم
و با تو کل شهر را قدم بزنم
اما من همیشه پشتِ تو میایم
تا حتی عطرت سهم غریبه ای که پشت ما قدم
میزند نشود...
ڪجاےﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻧﺸﺎنہ ﮔﺮفتہ ﺍے
ڪہ ﺍﯾﻦ ﮔﻮنـہ
بـہ ضیافت عشق
مےڪﺸﺎنے ﺍَﻡ ؟
ﺑﺒﯿﻦ !
ﺗﻤﺎﻡِ ﻧﻮﺷﺘﻨﻢ
ﺟُﺴﺖ ﻭ ﺟﻮﯼِ بے ﭘﺮﻭﺍﯼِ
ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎیے ست
ڪہﺩﯾﻮﺍنـہ ﻭﺍﺭ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﺭﺍ
اعتراف مے کنم
هزار شب به سحر آمد و سحر شد شام
ولی شبي که تو رفتی،
سحر نگشته هنوز...
هنوز
سيلىِ محكمِ باد را
بر گونه هايم
حس مى كنم
كه
ميگفت:
"يادش تو را فراموش"
![]()
پزشک نیستی
اما درمانِ دردم توئی
دردِ چشمانم با نگاهِ تو
دردِ استخوانم با آغوشِ تو
دردِ دلم با دوستت دارم های تو تمام می شوند
جانم نسخه ام را بپیچ
که بیمارم...
یک روز ترا از عمق قصه های هزار و یک شب بیرون می کشممن عاشقت بودن را خوب بلدم !
و به آرامی پای فنجان قهوه ام می نشانم
به تو می آموزم که چگونه از بعیدترین روزن قلبم وارد شوی
و در بهترین نقطه ی آن ساکن !
آنگاه تو را پنهان می کنم
پشت کوهی از تشبیه های شاعرانه
پشت انبوهی از قصه های عاشقانه
پشت غزل و قصیده
پشت کنایه و ایهام
چنان که هیچ چشم پرسشگری تو را نبیند
و هیچ دست مشتاقی به تو نرسد
من تو را دوست خواهم داشت
آرام و ممتد . . .
ساکت و صبور . . .
چنان که پادشاه قصه های شهرزاد را ناتمام رها کند
و بهرام از هفت کوشک دل بکند
و شتابان به دیدار تو بیایند
من می توانم زیباترین ترکیب ها را کنار هم بچینم
و تو را در اوج غزلی زیبا بستایم
ببین !
دوست داشتنت را به من بسپار...
کجا روم که دلم پایبند مهر کسیاست
سفر کنید رفیقان...که من گرفتارم