خوشبختی یعنی❤️
درخاطر کسی ماندگاری
که لحظه های نبودنت را
باتمام...
دنیا معامله نمیکند
لذتِ دنیا...
داشتن کسی ست
که دوست داشتن را بلد است.
به همین سادگی...!
به من حق بده به رویم نیاورم که چقدر دوستت دارم!
من همیشه هرچه را دوست داشته ام از دست داده امو جای خالی ات حتی با صدای هق هق هایم پر نمی شود
به من حق بده از روزهایی که نباشی بترسم
روزهایی که نیستی نابودم می کند
من می ترسم از نبودنت ..
از نحسی سرنوشتم که تو را از من بگیرد ..
این نامه را درست زمانی می خوانی که مرده ام
درست زمانی که ترسم از جوهر خودکارم ریخته است
و می توانم عاشقانه بنویسم :
تمام این سال ها دیوانه وار عاشقت بودم...
سرد
یعنی تو
که صدایت یخ می بندد بر رگ هایم
به وقت هایی که کسی را دوست داری
که من نیستم
گرم
یعنی تو
که هر نگاهت داغ می شود بر دلم
برای بعد ها
به وقت هایی که کسی را دوست داری
که منمآب
یعنی تو که بر سرم می ریزی
پاک
از ابرهای دلتنگِ سقف خانه ات که از خیابان فرار کرده اند
به جای هر غسلی
به جای هر بارانیخاک
یعنی خاک بر سر لحظه هایی
که ما مال هم نیستیم!خلاصهتنهایی
خورشید
کتاب
کفش
کلید
کلمه
همه شان تویی
به تنهایی!
یعنی تو
که نمی دانی بی من
چقدر تنهایی...
چرا تو؟
چرا تنها تواز میان تمام زنانهندسه زندگی مرا عوض می کنیضرباهنگ آن را دگرگون می کنیپابرهنه و بی خبروارد دنیای روزانه ام می شویو در پشت سر خود می بندی،و من اعتراضی نمی کنم؟چرا تنها و تنهاتو را دوست دارم،تو را می گزینم،و می گذارم تو مرادور انگشت خود بپیچیترانه خوانبا سیگاری بر لب،و من اعتراضی نمی کنم؟چرا؟چرا تمامی دوران ها را در هم می ریزیتمامی قرن ها را از حرکت باز می داریتمامی زنان قبیله رایک یکدر درون من می کشی،ومن اعتراضی نمی کنم؟چرا؟از میان همه ی زناندر دستان تو می نهمکلید شهرهایم راکه دروازه شان راهرگز بر روی هیچ خودکامه ای نگشودندو بیرق سفیدشان رادر برابر زنی نیافراشتندو از سربازانم می خواهمبا سرودی از تو استقبال کنند،دستمال تکان دهندو تاج های پیروزی بلند کنندو در میان نوای موسیقی و آوای زنگ ها
در مقابل شهروندانم
تو را شاهزاده ی تا آخر عمر بنامم؟
همه می دانند
من مدت هاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است
تو را به اسم آب،
تو را به روح روشن دریا،
به دیدنم بیا،
مقابلم بنشین
بگذار آفتاب از کنار چشمهای کهنسال من بگذرد
من به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم
من از اینهمه نگفتن بی تو خستهام
خرابم
ویرانم
واژه برایم بیاور بی انصاف...
بحث دیگری هم هست
یک شب
یک نفر شبیه تو
از چشمه انار
برایم پیاله آبی آورد
گفت
تشنگیهای تو را
آسمان هزار اردیبهشت هم
تحمل نخواهد کرد
او به جای تو امده بود
اما من از اتفاق آرام آب فهمیدم
ماه
سفیر کلمات سپیده دم است
دارد صبح می شود
دیدار آسان کوچه
دیدار آسان آدمی
و درها
پنجره ها
درخت ها
دیوارها
هی تکرار چشم به راه کی
تا کی؟
دل بریدم ز جهانی که دلم را بشکست...
روزگاریست که دیگر، شده ام مال خودم !
نقشه فرار
دوست دارم باغ های بزرگ را
رودخانه های خروشان را
من تمام فیلم هایی که در آنها
زندانیان موفق به فرار می شوند
دوست دارم
دلتنگ رهایی ام
دلتنگ نوشیدن خورشید
بوسیدن خاک
لمس آب
در من یک محکوم به حبس ابد
پیر و خمیده
با ذره بینی در دست
نقشه های فرار را مرور می کند
گفتم که پر از عطر بهاری بانو
خب حرف بزن گاه گداری بانو
گفتی: به خدا حرف ندارم آقا
گفتم: به خدا حرف نداری!بانو