در این بازار نامردی به دنبال چه می‌گردی

نمی‌یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی


برو بگذر از این بازار، ازاین مستی و طنازی
اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو می‌بازی



از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدمزهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید

آدمیت مردگرچه آدم زنده بود


از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت و گشتقرن‌ها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغآدمیت برنگشت

قرن ماروزگار مرگ انسانیت است