کمی از کُرک‌های فرشِ اتاق‌ به کفش‌هایم چسبیده
عطرِ بی رمقی از بوی تن‌ات بر شیارهای گردنم
وَ زلالِ اشک‌های تو
بر هرکجای پیراهنم که دست می‌گذارم.

تراژدیِ مسخره‌ای‌ست زندگی
انسان با پای خود می‌رود
همان لحظه که دوست دارد بماند.

این شعر، پیش از وقوعِ اتفاق نوشته شده است
پیش از درآمیختنِ رنجِ فرش بر سینه‌ی کفش‌ها
وَ مرگِ حتمیِ عطر وُ اشک‌ها در شاهرگ‌های دوخته شده به پیراهنم
پیش از امتناعِ لب‌ به کشیدنِ سوتِ پایان، به خداحافظ

این شعر، قطعه‌ی موسیقی‌‌ای‌ست که نوازنده‌
سازش را دوست ندارد
این مَرد که می‌نویسد
دارد شب‌ش را با دردی که هنوز از در نیامده، سیاه‌تر می‌کند
این درد، خاطره‌ است
خاطره‌ای کِشدار، میانِ گذشته‌ی شاعر وَ آینده‌ی چشمانی که اینک
هجده سطرِ بلند وُ کوتاه را شنیده‌اند.