نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: تو اصلا حق نداشتی ارامش منو به هم بزنی بعد ...

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0

    تو اصلا حق نداشتی ارامش منو به هم بزنی بعد ...

    هی فلانی

    تو اصلا حق نداشتی ارامش منو به هم بزنی بعد

    اسون سرتو بزاری پایین و رد بشی...

    من برای خودم سکوت انتخاب کرده بودم...

    کاری ب کار کسی نداشتم...

    تو امدی با اون حرفهای فریبکارانت...

    با اون قسم های دروغین...

    با اون شیطون صفت هایت...

    امدی...

    در زدی...

    درو ب روت باز کردم...

    تو از جای دیگه بخاطر کسی دیگه ای فراری بودی...

    امدی تو ...

    کاری کردی وابستم کردی...

    موندی عشق و هوست و کردی...

    و اسون رفتی...

    ایا تو چنین حق و داشتی...

    و اسون نشستی و از من بد گفتی...

    و حالا داری دست مزدتو میگیری...

    بهت گفته بودم تاوان پس میدی...

    هنوز خیلی مونده...

    منتظر دردها و زخمهای بیشتری باش...

    هر اشکی ک بخاطر دردهایت در اینده میکشی

    منو ب یاد بیاور...

    من هرگز تو را نبخشیدم و نمیبخشم...

    شاید حالا بخندی و لی بعد از رفتم ...

    خوب هس میکنی...

    امیدوارم من اخرین قربونی هوسهای تو باشم...


    علی شنبه 18 فروردین 1397




    به مرگ
    گرفته ای مرا
    تا به تبی راضی شوم
    کاش می دانستی
    به مرگ راضی ام وقتی که
    تب می کنم از دوری ات
    !


  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0

  3. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    یادت هست که من برای پرواز بادبادکی تنها... تمام جهان را به بادمی دادم!؟
    برای همین بود که تو آمدی به کودکی ام... و از میان نگاهت هزار بادوزید.
    مرا به لحظه های گرم بودنت بردی... و من بزرگ شدم، به پاس حرمت تو...
    پراز بلوغ شدم... پر از لجاجت رفتن.
    هنوز یادم هست... وداع تلخ تو را... ونگاهت که همچو طوفان بود...
    تو ناپدید شدی... من بدون تو تا مرز بی کسی رفتم... و در خاموشی قلبم هزار بار شکستم.
    پساز تو هیچ نگاهی مرا دوباره نساخت

  4. Top | #4

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    باید می دانستم
    عشق مرداب نیست
    و آغوش
    زمین‌گیرت نمی کند

    دوست دارم
    دوباره
    دستم را که دراز می کنم
    آسمان توی مشتم باشد
    شب‌ها ستاره بچینم
    دلم که گرفت
    با گنجشک‌ها پرواز کنم

    تو شاید به این حرفها بخندی
    اما قلبم گواهی می دهد
    عشق یعنی همین

    دیگر، هرگز
    به آغوشت باز نمی گردم


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن