برخیز با من
هیچ کس بیشتر از من
نمی خواهد سر به بالشیبگذارد
که پلک های تو در آن
درهای دنیا را به رویمن می بندند.

آنجا من نیز می خواهم
خونم را
در حلاوت تو
به دست خواب بسپارم.
اما برخیز،
برخیز،
برخیز با من
و بگذار با هم برویم
برای پیکار رویاروی در تارهای عنکبوتی دشمن،
بر ضد نظامی که گرسنگیرا تقسیم می کند،
بر ضد نگون بختیٍ سامانیافته.

برویم،
و تو ستاره من،
در کنار من،
سر بر آورده از گٍل وخاک من،
تو بهار پنهان را خواهییافت
و در میان آتش
در کنار من،
با چشمان وحشی خود،
پرچم من را بر خواهیافروخت