از چشمهایت چه خبر؟
در میزنم هرگوشه ی آسمان را
شاید ابر ِتو ببارد
شاید از دریای تاریک
لبخند ِتو بتابد
از دست هایت چه خبر؟
باز میکنم پنجره ی خاطره هارا
شاید از پس اینهمه ِ مردن
نبض ِتو
حادثه بسازد
و تقلای ِعشق
در آغوش تو جاودانه بماند
وقت خوبی نیست
برگرد
تو نباشی
ترکیب درد وُ اسفند
جبر ِزمستانی ست
که بی رحمانه می تازد
![]()