تو رسیدی که یکی شاعری اش گل بکندچشمه ای خشک از این معجزه قل قل بکند
فوران کردن من هیچ، دماوند هم آهروبروی تو بعید است تحمل بکند
باش در هیات آیینه و بگذار جهانروزی از دیدن تصویر خودش هل بکند
اخم هایت خفه ام می کند ای کاش یکیگره ی بین دو ابروی تو را شل بکند
آبشاری ست نماد منِ افتاده که عشقعظمت می دهدش هرچه تنزل بکند
خوبی اندازه ی انبوه بدی های زمانکه زمین در خودش احساس تعادل بکند