(( یک هفته بعد ))

یه هفته ای از خاموش کردن خطم گذشت و من برگشتم به شهره دختره .

خطمو روشن کردم دیدم 52 تماس از دست رفته از سحر و بقیه تماس های از دست رفته هم از رامبد و بقیه رفقام بود .

گوشیمو که گذاشتم تو جیبم دیدم زنگ خورد ، از جیبم در اوردم ببینم ک کیه ؟! دیدم سحر !! تصمیم گرفتم جوابشو ندم و برا غافلگیر کردنش برم مغازشون !!!!

پیام داد : نامردی هم حدی داره !!! اگه دوستم داشتی هیچ وقت گوشیتو خاموش نمی کردی !!حالا هم ک روشن کردی جوابمو نمیدی اینا یعنی چی ؟؟؟!
جواب ندادم و ب سرعت رفتم مغازشون .

رسیدم به در ورودی مغازه ، دیدم طفلک با عصا کنار مادرش نشسته داره کمک مادرش میکنه .

من اون روز یه شلوار اسلش خاکستری با تیشرت جذبی ای که کل هیکل ورزشکاری مو به نمایش می گذاشت رو پوشیده بودم ، یه عینک دودی ای فوق العاده زیبا ، که به دماغ عملیم بسیار میومد رو زده بودم .

تا منو دید : مامان مشتری اومد و سرش رو انداخت پایین .
به گمونم منو نشناخت .
عینکمو گذاشت بالا سرم و گفتم : سلام خسته نباشید .
سحر سرشو بالا آورد و سریع سرشو پایین انداخت و دوباره سرشو بالا آورد و هنگ کرد .

انتظار نداشت من باشم !!! لبخندی زدمو دیدم که انقدر هول شده ادامه دادم : یه بندری لطفا .

مادرش پاشد و ادامه داد : پسرم اگه عجله نداری من برم سوسیس بگیرم برگردم ؟؟!!

من : راحت باشید منتظر می مونم . یه معذرت خواهی کرد و رفت .

رو به سحر کردمو گفتم چیطور موتوری ؟؟!!
حالا من موندمو تو و اگه گفتی چی ؟؟؟!!
سحر اخم کرد !!!
ادامه دادم : ای منحرف چرا اخم کردی ؟؟؟!
برا اینکه بحث رو عوض کنم ادامه دادم : من موندمو تو و این ساندویچ ...

دیدم همچنان قهر کرده ادامه دادم : بابا گوشیمو دزد زد ، منم پوکی خطم اینجا بود نتونستم خطمو بسوزونم ، صبح رفتم اینجا دفتر خدماتی خطمو سوزوندم ، شمارتم حفظ نبودم زنگ بزنم ، ببخش

جوابتم صبح ندادم گفتم بیام اینجا سورپریزیت کنم!!!
سحر : راست میگی؟؟؟
من : اره بابا راست میگم وجداناً... .
یه چشمک زدمو ادامه دادم : منتظر دست پخت خوشمزه مامانت و خودت هستم شیکمم داره صدا در میاره از گرسنگی .
ک دیدم بغض گلوشو قورت داد .
به روش نیاوردم ...
گوشیم زنگ خورد : نگاه کردم دیدم رامبد .
برداشتم : سلام علیکم و رحمة الله ، صدای قهقه بلند شد سلام حاج آقا ، کجایی چرا خاموشی ؟؟!
من : ببخش داداش توضیح میدم اومدم یه ساندویچ به رگ بزنم ، رامبد : عه!!! ای پدر صلواتی تو اومدی ؟؟ من :: بعلهه امروز اومدم حالا بعد حرف میزنیم فعلا خدانگهدار ، وای نستادم ببینم رامبد چی میگه سریع قطع کردم.
مامان سحر خانوم اومد و عذرخواهی کرد که دیر شد و ....
بالاخره ساندویچ اماده شد رفتم ساندویچ رو از سحر بگیرم که

سحر آروم گفت : آقا فرید تو رو به کسی ک می پرستی «« هیچ وقت با نبودنت عذابم نده »» ««هیچ وقت تو رو خدا بازیم نده »».