سحر : پسندیدی باهم ازدواج کنیم ؟؟!
من : سحر جان منو تو فرسخ ها از هم دوریم ، تو از یه آداب و رسوم دیگه ای منم همینطور ،
((من نمیتونم با کسی ک چندین ساعت از شهرم دوره ازدواج کنم ، ))و
(( اینم بگم من حالا حالا قصد ازدواج ندارم. ))