شنیدم زاهدی در کوهساری
قناعت کرده از مردم به غاری
بدو گفتم چرا در شهر نایی
که از آزار غربت وا رهایی
بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند