بعد از بـــه نام ایـــزد و تقدیـــم احترام
اکسیژن همیشگی شعر من ، سلام


بـاران غربت اسـت و لغـت هــــای آجری
این بار چندم است که نم داده حرف هام


حیفم میاید این که بگویم هوا بـد است
یا این کـــه گم شدم وسط مـردمان خـام


گفتم دوخط برای شما درد ودل کنم
محض رسیدنم به گذرگاه التیـام


یادش بخیر فاصله ی دست هایمان
کم می شد از تولد یک جذبه ی مدام


وقتی که روی پنجره ها رنگ می گرفت
تصویــر مومنانه ی یک عشق بی کلام


یادم نمی رود شب تعیین سرنوشت
دادم بــه دست های شما اختیار تام


چیزی میان خاطره هایم شکفته شد
چیـــزی شبیه بــی تو نمی آورم دوام


همسایه ها به پنجره هامان ظنین شدند
و بعـد لحظـه لحظـــه رسیدم بــه اتهام


حالا تمام فاصله ها قسمت مـنند
حالا که فکر می کنم این قدر ناتمام


حالا که قلب روشن همسایه های خوب
در اصل قلب تیره ی گرگی است بی مرام


این قلب‌های‌کوچک و مضحک که سال‌هاست
پیـــوستـه می تپنـد بـــــه امّـید انتقــــام


دیگـر نمی رسیم بـــه درهای آشتـی
قهر است با من و تو خدا روی پشت بام


از درد خـاص ِعشــق عزیزت کـــه بگذریم
هر شب شکنجه می دهدم دردهای عام


اکسیـژن همیشـگی شـعر من ٬ ببخش
سخت است درک این همه تکراری مدام


بـدرود تـــا تولـد دیـدارهـای زود
امضا: منی‌که گم شده ام در تو، والسلام