ای که آغاز عجیبی ست تب پیرهنت
چشم بد دور از آن زمزمه های بدنت


از خداخواسته ام هیج خزانی نبرد
ره به آن باغ فرو ریخته در پیرهنت


پشت پرچین تو یک عمر غزل می گفتم
تا نچینند از آن باغ انار دهنت


چه بهشتی که پراکنده کند گیسویت
شب باران زده ی عطر به گیسو زدنت


مثل یک زلزله افتاد به جانم نکند
که زلیخا بخردبوی به شهر آمدنت!


سالها حوصله کردم ولی انصاف نبود
که نباشم شب گل دادن و شیرین شدنت


✍️علی_محمد_زیدوندی