یاد بگیریم مردانگی به جنسیت نیست. مردانگی به انسانیت است.
یعنی انسان که باشی مردی.
فارغ از اینکه چارقد بر سر می بندی یا سبیل هایت از بناگوش در رفته باشد.
خدا وکیلی زنان قدیم که چادر به کمر می بستند و با یک نگاه زهره می ترکاندند مردتر بودند یا پسرهای امروزی که ساعت ها جلوی آینه می ایستند و زیر آبرو مرتب می کنند و.... ؟
انسان که باشی مردی. مرد بودن به تحمل است.
اینکه نامردی ها را تاب آوری یعنی مردی.
اینک سکوت کنی به وقت غضب و عمل کنی به لحظه ای که باید دست به کار شوی یعنی مردانگی
مردانگی یعنی پیدا کردن چاه وقتی نمی توانی مابین مردمان مردنمای نامرد نفس بکشی.
مردانگی یعنی دادکشیدن در تنهایی کوه وقتی کوچه و خیابان برایت تنگ است نه ناسزا گفتن به فرزند 2 ساله ات به خاطر ریختن لیوان آب بر روی فرش خانه.
مردانگی یعنی خراب رفیق بودن.
خراب رفیق لوطی بودن .
نه هر رفیقی که با دیدن دست چک تو تا کمر پیش پایت خم می شود.
مرد بودن یعنی پای عشق ایستادن. عشق را به رنگ و لعاب پول رنگ زدن که مردانگی نمی شود.
مرد بودن یعنی کنار لحظه های ناب تنهایی. بی کسی را تاب آوردن. دم نزدن درد وقتی شعله های آتش جگرت را تنوری می کند به سیخ نگاه کینه ورزان.
مرد بودن یعنی راه خود را رفتن. وقتی ایمان داری که درست می روی و به حرف دیگران بازنگشتن .
یعنی بازیچه نافهمی اطرافیان نشدن.
مرد بودن یعنی غروب. آری غروب. لحظه فرو رفتن خورشید تکیه بر دیوار دادن.سیگار اشنو کنار لب. استکان کمر باریک چای در دست داشتن و برای رسیدن به آینده, نقشه کشیدن.
مرد بودن یعنی خون توی صورت جمع شدن, رگ گردن برآمدن, لب گزیدن, اما تصمیم درست گرفتن, شتاب نکردن, منطقی رفتار کردن.
مرد بودن یعنی سوار کردن پیاده به نیت خدمت نه به جبر شهوت.
مرد بودن یعنی یک شاهنامه. یک مثنوی