دزد دین یا دارایی



می گویند در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت:
روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرڪی ڪیسه ی سڪه ی مردی غافل را می دزدید.
هنگامی ڪه به خانه رسید، ڪیسه را باز ڪرد ،دید در بالای سڪه ها ڪاغذی است ڪه بر آن نوشته است:
خدایا !به برڪت این دعا سڪه های مرا حفاظت بفرما!

اندڪی اندیشه ڪرد،سپس ڪیسه را به صاحبش باز گرداند.

دوستان دزدش او را سرزنش ڪردند ڪه: چرا این همه پول را از دست داد؟
دزد ڪیسه در پاسخ گفت:
صاحب ڪیسه باور داشت ڪه دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است. من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او. اگر ڪیسه او را پس نمی دادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد.آن گاه من دزد باورهای او هم بودم.
واین دور از انصاف است!