ظاهر سياق چنين مى رساند كه جمله (كما اخرجك ) متعلق به مدلول جمله ( قل الانفال لله و الرسول )است و تقديرش چنين مى باشد: خداوند حكم كرده به اينكه انفال براى او و رسولش باشد، و اين حكم به حق است، هر چند بعضى از مؤمنين كراهت داشته باشند، همچنانكه خدا تو را از خانه ات به حق بيرون كرد با اينكه طايفه اى از ايشان كراهت داشتند، پس همه اينها حق و بر طبق مصلحت دين و دنياى ايشان بوده، و ايشان از آن مصالح غفلت داشته اند.بعضى از مفسرين گفته اند: جمله مذكور متعلق به جمله ( يجادلونك فى الحق )است. بعضى ديگر گفته اند: عامل در اين جمله معناى حق است و تقدير آن چنين است (اين ذكر از حق است، همانطور كه پروردگارت تو را به حق از خانه ات خارج كرد) وليكن اين دو معنا بطورى كه ملاحظه مى كنيد از سياق آيه به دور است.
معناى (حق) و (جدال)
و اما كلمه (حق ) - منظور از اين كلمه مقابل باطل است، و آن عبارت است از امر ثابتى كه آثار واقعى مطلوبش بر آن مترتب بشود، و بحق بودن فعل خدا (بيرون كردن ) به اين معنا است كه به حسب واقع متعين و واجب، همين فعل باشد. بعضى گفته اند: منظور از آن وحى است. بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن جهاد است، و ليكن اينها معناهاى بعيدى است.اما (جدل ) اصل در معناى جدل تافتن است، مثلا مى گويند: (زمام جديل ) يعنى لگامى كه بشدت تابيده شده، و اگر جدال را هم جدال مى گويند - بطورى كه در مجمع البيان گفته - به اين اعتبار است كه نزاع در آن از ناحيه پيچيدن از مذهبى به مذهبى ديگر برخاسته مى شود.
و معناى دو آيه مورد بحث اين است كه : خداى تعالى با اينكه مردم ميل نداشتند مع ذلك در امر انفال حكم بحق كرد، همچنانكه تو را در مدينه از خانه ات بيرون كرد، بيرون كردنى كه توام با حق بود، و طايفه اى از مؤمنين از آن كراهت داشتند، و با تو در امر حق نزاع مى كردند، و اين نزاعشان بعد از آن بود كه حق بطور اجمال براى ايشان روشن شده بود، و ايشان شبيه به مردمى هستند كه بخواهند آنان را بكشند و آنها ايستاده و وسائل و ابزار قتل خود را تماشا مى كنند.بحث روايتى (معناى انفال، شان نزول آيات مربوط به انفال...)
مرحوم طبرسى در كتاب جوامع الجامع خود مى گويد: ابن مسعود و على بن الحسين زين - العابدين و امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آيه مورد بحث را يسئلونك الانفال قرائت كرده اند.مؤلف: اين روايت را ديگران هم از ابن مسعود و همچنين از امام سجاد، امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند.
و در كافى به سند خود از عبد صالح (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: انفال عبارت است از هر زمين خرابى كه اهلش منقرض شده باشند، و هر سرزمين كه بدون جنگ و بدون بكار بردن اسب و شتر تسليم شده است و با پرداختن جزيه صلح كرده باشند، سپس فرمود: و براى او است (يعنى براى والى و زمامدار) رؤ وس جبال و دره هاى سيل گير و نيزارها و هر زمين افتاده اى كه مربى نداشته باشد، و همچنين براى او است خالصه جات سلاطين، البته آن خالصه جاتى كه به زور و غصب بدست نياورده باشند، چون اگر به غصب تحصيل كرده باشند، هر مال غصبى مردود است، و بايد به صاحبش برگردد، و او است وارث هر كسى كه بى وارث مرده باشد و متكفل هزينه زندگى كسانى است كه نمى توانند هزينه خود را به دست بياورند.
و نيز به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه ( يسئلونك عن الانفال ) فرموده : هر كس بميرد و وارثى نداشته باشد مالش جزو انفال است.مؤلف: و در معناى اين دو روايت روايات بسيارى از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده است، و اگر در اين روايات انفال به معناى غنائم جنگى را ذكر نكرده ضرر به جايى نمى زند، زيرا خود آيه بطورى كه از سياق آن برمى آيد به مورد خود بر غنائم جنگى دلالت دارد.
و در الدر المنثور است كه : طيالسى و بخارى در كتاب ادب المفرد و مسلم و نحاس در كتاب ناسخش و ابن مردويه و بيهقى در كتاب شعب همگى از سعد بن ابى وقاص روايت كرده اند كه گفت : از آيات قرآن چهار آيه در شان من نازل شده : اول اينكه مادرم قسم خورده بود كه اعتصاب غذا نموده و لب به آب و غذا نگشايد تا من از محمد (صلى الله عليه و آله ) دست بردارم خداوند اين آيه را نازل كرد: ( و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا ).
دوم اينكه در جنگ شمشيرى بدست من افتاد كه خيلى از آن خوشم آمد، به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كردم : اين شمشير را به من بده، آيه نازل شد: ( يسئلونك عن الانفال ).سوم اينكه وقتى من مريض شدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به عيادتم آمد، عرض كردم : يا رسول الله ! من مى خواهم مال خودم را تقسيم كنم، آيا مى توانم به نصف وصيت كنم ؟ فرمود: نه، عرض كردم : به ثلث چطور ؟ حضرت ساكت شد، و همين باعث شد كه وصيت به ثلث جايز گرديد. چهارم اينكه من با عده اى از انصار شراب خوردم، و يكى از ايشان با استخوان فك شتر به بينى من زد، من خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمدم، خداوند حكم حرمت شراب را نازل كرد.مؤلف: اين روايت خالى از اشكال نيست، اولا براى اينكه جمله ( و ان جاهداك على ان تشرك بى... ) در ذيل آيه ( و وصينا الانسان بوالديه ) قرار دارد كه سياقش با اينكه در باره شخص معينى و جهت خاصى نازل شده باشد منافات دارد، علاوه بر اينكه در ذيل آيه ( قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ان لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا... ) گفتيم كه دستور احسان به پدر و مادر از احكام عامه است كه اختصاص به اين شريعت و آن شريعت ندارد.و ثانيا براى اينكه گرفتن شمشير و آن را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درخواست كردن با قرائت (يسئلونك الانفال از تو انفال مى خواهند ) مناسبت دارد، نه با قرائت ( يسئلونك عن الانفال از تو از انفال سؤ ال مى كنند ) و توضيحش در سابق گذشت.
و ثالثا براى اينكه استقرار سنت بر وصيت به ثلث به آيه قرآن نبوده بلكه به سنت نبوى بوده است، (و با اين حال چطور سعد گفته است : از آيات قرآن چهار آيه در شان من نازل شده ؟).
و رابعا گو اينكه داستان شرابخوردنش با جماعتى از اصحاب و پاره شدن بينيش بوسيله استخوان فك شتر حق است، و ليكن چرا نگفت كه رفقايش مختلط از مهاجر و انصار هر دو طايفه بودند، وچرا نگفت كه بينيش را عمر بن خطاب پاره كرد؟ علاوه، در اين قضيه آيه سوره مائده نازل شد، كه نزولش براى تحريم نبوده، بلكه به منظور تشديد و تاكيد تحريم بود، و بيان اين معنا در ذيل آيه ( يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان ) گذشت.و نيز در همان كتاب است كه احمد، عبدبن حميد، ابن جرير، ابو الشيخ، ابن مردويه، حاكم و بيهقى در سنن خود همگى از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت : من از عباده بن صامت معناى انفال را سؤ ال كردم، او گفت : درباره ما اصحاب بدر نازل شده، چون در آن روز ما، درباره نفل اختلاف كرديم، و اختلاف ما منجر به كدورت شد، در نتيجه خداوند آن را از دست ما گرفت و اختيار آن را به رسول خدا واگذار كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم آن را ميان مسلمين تقسيم كرد، و همين روايت را از براء نقل كرده اند كه در آخر گفت يعنى : بطور مساوى تقسيم كرد.
و نيز مى گويد: سعيد بن منصور، احمد، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن حبان، ابو الشيخ و حاكم - وى روايت را صحيح دانسته - و بيهقى و ابن مردويه همگى از عباده بن صامت روايت كرده اند كه گفت : ما با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيرون شديم و من با او حاضر در جنگ بدر گشتم، تا اينكه دو صف برابر هم قرار گرفته و مشغول جنگ شدند، و خداوند دشمن را فرارى داد، يك دسته از مسلمين دشمن را تعقيب كرده و به هر كه دست مى يافتند مى كشتند، دسته اى ديگر به جمع آورى غنيمت سرگرم شده و دسته سوم اطراف رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حلقه زدند تا او را از شر دشمنان نگهبانى كنند، اين بود تا شب، وقتى شب شد همه لشكريان به لشكرگاه برگشته و دور هم گرد آمدند، در نتيجه آن عده اى كه به جمع آورى غنيمت پرداخته بودند گفتند: كسى غير ما حقى از آن ندارد، كه ما خودمان جمع كرده ايم، آن عده كه دشمن را تعقيب كرده بودند در جواب مى گفتند: شما از ما سزاوارتر نيستيد، براى اينكه ما دشمن را از اموالشان جدا كرده و فرارى داديم، آن عده هم كه دور پيغمبر را گرفته بودند گفتند: شما از ما سزاوارتر نيستيد و ما كارى كه مستلزم بى بهرگى ما شود نكرديم، زيرا اگر با شما نبوديم براى اين بود كه مى ترسيديم از ناحيه دشمن آسيبى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برسد، لذا به حراست او پرداختيم، آيه شريفه ( يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم ) نازل شد و رسول خدا آن را در ميان مسلمين تقسيم كرد....و نيز مى گويد: ابن ابى شيبه، ابو داود، نسائى، ابن جرير، ابن منذر، ابن حبان، ابو الشيخ، ابن مردويه و حاكم - وى سند را صحيح دانسته - و بيهقى در كتاب دلائل، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : در روز بدر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: هر كس كه دشمنى را بكشد فلان مقدار از غنيمت مى برد و هر كس شخصى را اسير بگيرد فلان مبلغ. پيرمردان در زير پرچمها استقامت كرده، و جوانان به سوى قتال و گرفتن غنيمت شتافتند، لذا پيرمردان به جوانان گفتند: ما را بايد با خود شريك كنيد، چون ما براى شما پايگاهى بوديم اگر به خطرى برمى خورديد بما پناهنده مى شديد، جوانها زير بار نمى رفتند، لذا مخاصمه را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برده و در جوابشان اين آيه نازل شد: (يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول ) و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) غنائم را در ميان همه لشكريان بطور مساوى تقسيم كرد.
مؤلف: در اين معانى روايات ديگرى نيز هست، البته در اينجا رواياتى است راجع به تفصيل داستان انفال كه در روشن شدن معناى آيات خيلى تاثيردارند و ما آنها را در ذيل آيات بعدى ايراد خواهيم كرد.و در بعضى از روايات دارد كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) ايشان را وعده داد كه (سلب ) و (غنيمت ) را به ايشان بدهد و ليكن خداوند با جمله ( قل الانفال لله و الرسول ) آن را نسخ كرد، و به اين معنا اشاره دارد آنچه كه در اين روايت است، و لذا بعضى ها بهمين روايت استناد كرده و گفته اند (زمامدار مى تواند به وعده اى كه به لشكريان خود داده وفا نكند) ليكن اين روايت با اختلافى كه در روز بدر در باره غنيمت كردند جور درنمى آيد، براى اينكه اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ايشان چنين وعده اى داده بود ديگر با وعده صريح آنجناب اختلاف نمى كردند.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از مجاهد روايت كرده كه گفت : اصحاب از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مساله خمس را پرسيدند كه وقتى چهار پنجم غنيمت بين لشكريان تقسيم شود يك پنجم آن چه مى شود؟ آيه نازل شد: ( يسئلونك عن الانفال )مؤلف: اين روايت هم با مضمون آيه به آن بيانى كه ما از سياق آيه درآورديم مطابقت نمى كند، و در بعضى از رواياتى كه از مفسرين صدر اول از قبيل سعيد بن جبير و مجاهد و عكرمه و همچنين از ابن عباس رسيده دارد كه آيه ( يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول...) با آيه ( و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول...) نسخ شده، و ليكن در سابق كه آيه را شرح مى داديم وجوهى گذشت كه احتمال نسخ را نفى مى كند.و نيز در الدر المنثور است كه مالك، ابن ابى شيبه، ابو عبيد، عبد بن حميد، ابن جرير، نحاس، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابو الشيخ و ابن مردويه همگى از قاسم بن محمد روايت كرده اند كه گفت : شنيدم كه مردى از ابن عباس از انفال مى پرسيد، ابن عباس در جوابش گفت : اسب و اسلحه اى كه از دشمن گرفته شود از نفل است، آن مرد دوباره سؤ ال خود را تكرار كرد، ابن عباس هم همان جواب را داد.
سپس آن مرد پرسيد: انفالى كه خداى تعالى در كتابش فرموده چيست ؟ و اين سؤ ال را آنقدر تكرار كرد كه نزديك بود ابن عباس به تنگ بيايد، ناگزير در جوابش گفت، اين مرد مثل صبيغ است كه عمر او را كتك كارى كرد - و در نقل ديگرى - چنين گفت : چقدر احتياج به كتك دارى، تو عمر را مى خواهى كه مانند صبيغ عراقى كتك كاريت كند، و عمر صبيغ را آنقدر زد كه خون از پاشنه پايش سرازير شد.
و نيز در ذيل جمله ( اولئك هم المومنون حقا) مى نويسد: طبرانى از حارث بن مالك انصارى روايت كرده كه وقتى از رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) مى گذشت حضرت پرسيد حارث حالت چطور است ؟ عرض كرد مؤمن حقيقى شده ام، فرمود: فكر كن و حرف بزن براى هر چيزى حقيقتى است، حقيقت ايمان تو چيست ؟ عرض كرد نفس خود را از دنيا گريزان و بى رغبت كرده ام، و در نتيجه همه شب را به عبادت مى گذرانم، و روزم را به روزه و تشنگى، و گويا اهل بهشت را مى بينم كه در بهشت به ديدار يكديگر مى روند، و گويا اهل جهنم را مى بينم كه از ناله و فرياد صدا به صداى هم داده اند، حضرت سه مرتبه فرمود: حارث درست شناخته اى از دست مده.
مؤلف: اين روايت از طرق شيعه نيز به سندهاى متعددى وارد شده.