یار من پاک تر از برگ گل است
یار من جاذبه ی لطف و وفاست
یار من پاک تر از برگ گل است
یار من جاذبه ی لطف و وفاست
تو باشی بهار باشد و چکاوک ها
مگر من از خوشبختی چه می خواهم؟!
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است
قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود
من پر از شور غزل های توام، اما چرا
تا می دهی به دستم خودکار یادم می رود؟
زندگی مثل نواختن پیانوست
همان چیزی را می شنوی که می نوازی ...
در گلویم گیر کرده زخم یک بغض غریب
فرصتی از اشک میجویم که رسوایش کنم
ما هردو، در این صبح طربناک بهاریازخلوت و خاموشی شب، پا به فراریم
ما هر دو، در آغوش پر از مهر طبیعتبا دیدهی جان، محو تماشای بهاریم
ما همانیم که بودیم و محبت باقیستترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفتدایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد