آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکنددر شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکنددر شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا؟
آخرالامر،گِل کوزه گران خواهی شدحالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف استبا دوستان مروت با دشمنان مدارا
آتش بوزید و جامهٔ شوم بسوختوز شومی شوم نیمهٔ روم بسوختبر پای بُدم که شمع را بنشانمآتش ز سر شمع همه موم بسوخت
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
ای در حرم و دیر ز تو صد آهنگبیرنگی و جلوه میکنی رنگ به رنگخوانند تو را مؤمن و ترسا شب و روزدر مسجد اسلام و کلیسای فرنگ
ای بمرده هر چه جان در پای اوهر چه گوهر غرقه در دریای اوآتش عشقش خدایی می کندای خدا هـیهای او هـیهای او
این هستی تو ، هستی هست دگر استوین مستی تو ، مستی مست دگر استرو ، سر به گریبان تفکر درکشکاین دست تو ، آستین دست دگر است
از دولت عشق است بمن بر دو موکل
هر دو متقاضی بدو معنی نه بهمتا
این وصف دلارام تقاضا کند از من
وان باز کند مدح جهاندار تقاضا
اگر از رخ براندازی نقابتکنند مردم خیال آفتابتاز این پوشیدهای رخ، یار فایزکه ترسی شب کسی بیند به خوابت؟