از متاع عاریت بر خود دکانی چیدهاموام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا
از متاع عاریت بر خود دکانی چیدهاموام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا
ای بت لشکری! ای شاه من و ماه سپاهسپر انداخته ام، هرچه به پیکار آییشهریار
ای که چون غنچه به شیرازه خود می بالیباش تا سلسله جنبان خزان برخیزد ...صائب تبریزی
ﺍﻱ ﺧﺴﺮﻭ ﺧﻮﺑﺎﻥ ﻧﻈﺮﻱ ﺳﻮﻱ ﮔﺪﺍ ﮐﻦﺭﺣﻤﻲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻱ ﺑﻲ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ ﮐﻦﺩﺭ ﺩﻝ ﺩﺭﻭﻳﺶ ﻭ ﺗﻤـــــــــﻨﺎﻱ ﻧﮕﺎﻫــــﻲﺯﺍﻥ ﭼﺸﻢ ﺳﻴﻪ ﻣﺴﺖ ﺑﻪ ﻳﮏ ﻏﻤﺰﻩ ﺩﻭﺍ ﮐﻦﺷﻤﻊ ﻭ ﮔﻞ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻭ ﺑﻠﺒﻞ ﻫﻤﻪ ﺟﻤﻌﻨﺪﺍﻱ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻴﺎ ﺭﺣﻢ ﺑﻪ ﺗﻨﻬـــــــﺎﻳﻲ ﻣﺎ ﮐﻦﺑﺎ ﺩﻟﺸﺪﮔﺎﻥ ﺟﻮﺭ ﻭ ﺟﻔﺎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﮐـــــﻲ ﺁﺧﺮﺁﻫﻨﮓ ﻭﻓﺎ ﺗﺮﮎ ﺟﻔـــــــــﺎ ﺑﻬـــﺮ ﺧﺪﺍ ﮐﻦﻣﺸﻨﻮ ﺳﺨــــــــــﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺪﮔﻮﻱ ﺧﺪﺍ ﺭﺍﺑﺎ ﺣﺎﻓﻆ ﻣﺴﮑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺍﻱ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﻓﺎ ﮐﻦحافظ
از دل خونگرم ما پیکان کشیدن مشکل استچون توان کردن دو یکدل را ز یکدیگر جدا؟صائب_تبریزی
باز آی، که از جان اثری نیست مرامدهوشم و از خود خبری نیست مراخواهم که به جانب تو پرواز کنماما چه کنم بال و پری نیست مراهلالی جغتایی
بمیرید بمیرید در این عشق بمیریددر این عشق چو مردید همه روح پذیریدبمیرید بمیرید و زین مرگ مترسیدکز این خاک برآیید سماوات بگیریدبمیرید بمیرید و زین نفس ببریدکه این نفس چو بندست و شما همچو اسیریدیکی تیشه بگیرید پی حفره زندانچو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبابر شاه چو مردید همه شاه و شهیریدبمیرید بمیرید و زین ابر برآییدچو زین ابر برآیید همه بدر منیریدخموشید خموشید خموشی دم مرگستهم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید.مولانا
به گوشهی قفسی خو گرفتهام چندانکه گر رها کُنَدم ذوقِ آشیانم نیست!فروغی بسطامی
به حرف اگر ندهم دل، ز بيشعورى نيستتو چون به حرف درآيى دلى نمى ماندصائب تبریزی