بگشای راز عشق و نهفته مدار عشقاز می چه فایده ست به زیر نهنبنکسایی
بگشای راز عشق و نهفته مدار عشقاز می چه فایده ست به زیر نهنبنکسایی
بگشای راز عشق و نهفته مدار عشقاز می چه فایده ست به زیر نهنبنکسایی
بهار آمد ، پريشان باغ من افسرده بود اما
به جو باز آمد آب رفته، ماهي مرده بود اما
مهدی اخوان ثالث
باید امشب بروممن که از بازترین پنجره بامردم این ناحیه صحبت کردمحرفی از جنس زمان نشنیدمهیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبودکسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشدهیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ...سهراب سپهری
به دوشش گیسوان خوش دلپسند استکه این مخصوص آن قد بلند استحمایلهای گیسو، یار فایزتو گویی جنگجویی با کمند استفایز دشتستانی
بتا بر طرف معجر کن نقابتمهل بیپرده مانند آفتابتبت فایز بپوشان رخ که ترسمشبی نامحرمی بیند به خوابتفایز دشتستانی
پیلان ترا رفتن بادست و تن کوه
دندان نهنگ و دل و اندیشۀ کندا
عنصری
پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من
روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادار ترم من
بر بی کسی من نگر و چارهٔ من کن
زان کز همه کس بی کس و بییارترم من
بیداد کنی پیشه و چون از تو کنم داد
زارم بکشی کز که ستمکار ترم من
وحشی به طبیب من بیچاره که گوید
کامروز ز دیروز بسی زارترم من
وحشی بافقی
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکندبلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکندهمتم تا میرود ساز غزل گیرد به دستطاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکندشهریار
پردهٔ شرم است مانع در میان ما و دوستشمع را فانوس از پروانه میسازد جداصائب_تبریزی