ابوسعید ابوالخیرجز وصل تو دل به هرچه بستم توبهبی یاد تو هر جا که نشستم توبهدر حضرت تو توبه شکستم صد بارزین توبه که صدبار شکستم توبه
ابوسعید ابوالخیرجز وصل تو دل به هرچه بستم توبهبی یاد تو هر جا که نشستم توبهدر حضرت تو توبه شکستم صد بارزین توبه که صدبار شکستم توبه
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی رانجستم زندگانی را و گم کردم جوانی راشهریار
جانا، حدیث حسنت، در داستان نگنجدرمزی ز راز عشقت، در صد زبان نگنجدعطار
جان را بلند دار که این است برتریپستی نه از زمین و بلندی نه از سماستپروین اعتصامی
جای دارو دکترم تنهاسفر تجویز کرد
گفت گاهی دل بریدن رو به راهت میکند
"محسن سرمچ "
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
حافظ
همچو صبحم یک نفس باقیست تا دیدار توچهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع...حافظ
هستیم به امید تو چون دوش امشببرآمدنت بسته دل و هوش امشبزان گونه که دوش در دلم بودی تویارب! که ببینمت در آغوش امشباوحدی مراغه ای
هرگاه که بینی دو سه سرگردانراعیب ره مردان نتوان کرد آنراتقلید دو سه مقلد بیمعنیبدنام کند ره جوانمردان راابوسعید ابوالخیر
هرلحظه غمی به مستمندی رسدتتیری به جفا به دردمندی رسدتدر کشتن عاشقان از این بیش مکوشزنهار مبادا که گزندی رسدتمهستي گنجوی
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشتوان چه در خواب نشد چشم من و پروین استسعدی
هر آنکه مهر یکی در دلش قرار گرفتروا بود که تحمل کند جفای هزار...سعدی