و حیاتِ آدمی
آن لحظه آغاز می گردد
که دوستَت دارَمی می شنود
که دِلَش می خواهد ...
و حیاتِ آدمی
آن لحظه آغاز می گردد
که دوستَت دارَمی می شنود
که دِلَش می خواهد ...
کاش می دیدم ، چیست آنچه از چشم تو ، تا عمق وجودم جاریست!
آه ، وقتی که تو ، لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
آه وقتی که تو چشمانت ،
آن جام لبالب از جان دارو را
سوی این تشنه ی جان سوخته ، می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم می گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می کند ، ای غنچه رنگین ! پرپر!
من ، در آن لحظه ، که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ی ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطانی خواهش را
در آتش سبز!
نور پنهانی بخشش را
در چشمه ی مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
پیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی ، چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست
کل دنیـــآ رآ هـــم کـــه دآشتــه بآشــی . . .
بــآز هــــم دلتــــ میخــوآهــــد . . .
بعضــی وقتهــــآ . . .
فقـــط بـعـضــی وقتهـــآ . . .
بــرآی یـکــــ لحظــــه هـــم کـــه شـــده . . .
همــــه دنیـــآی یـکــــ نفــــر بآشــی…..!!!