در فرو بسته ترین دشواری
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:"هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست که هست!"بیستون را یاد آر،
دستهایت را بسپار به کارکوه را چون پَرِ کاه از سر راه بردار!
وَه چه نیروی شگفت انگیزیستدستهایی که به هم پیوسته ست...!
"فریدون مشیری"
ویرایش توسط janan : 09-27-2018 در ساعت 08:07 AM