ساحل جواب سرزنش موج را ندادگاهی فقط سکوت سزای سبکسریست
ساحل جواب سرزنش موج را ندادگاهی فقط سکوت سزای سبکسریست
زندگی چیزهای زیادی دارد باید دید، چشمهای ما به کدام قسمتش یا به چه چیزی می نگرد
اگر از زندگی ات راضی نیستی چشمهایت را نبند به جای دیگری اززندگی نگاه کن!
که به روزی خاموش
که گرفته خورشید و هویدائی تو
و غبار خاکی بر دل شوریده
فقط از ریزش تو پاک شود
همچنان باز ببار
تا که آن شاعر بیچاره ی خیس
قطره ای در چشمش
پیچشی در قلبش
گیرد از تو الهام
که به تصویر کلام
در تداعی , صورتگر شعر
بنویسد آنرا![]()
همچنان درد فرورفته
در اعماق وجود
و در اندیشه ای بی مرز
بیابد که چرا؟
اینچنین فصل خزان
که همه رونق آن
حزن غمناک فرو رفتن در تنهائیست
رنگ بام و ّبرِ
کوچه سار شعرش
رنگی از شیدائیست
پس چرا زیبا نیست![]()
چه کسی می گوید :
که خزان ،
فصل بغض آسمان
فصل عشق و فصل جان
زیبا نیست
از چه رو رویا نیست![]()
وای اگر پیچش من با خمت
عشق شوم تا که بدست آرمت
وای من ار خواب بگیرد مرا
درغم تو مرگ بمیرد مرا
درگذرد بوی توم زندگیست
یاد خم ابروی توم بندگیست
وای اگر درک نیازم شوی
شور تجلی نمازم شوی
در سراشیب نفس گیر
غمت درد شدم
چشم در چشم غزل
دوخته ومحو شدم
در دل امشبم یاد نگاریست که نیست
در کوچه ی دل شوق ِ انتظاریست که نیست
چندیست که این درختِ پاییــزیِ دل
در شوقِ رسیدنِ بهاریست که نیست
تدبیر من است هر شب
تا دل بکنم از تو
چون روز بتابد باز
من در عطشم از تو
دل با تو بر آمیزم
که آمیخته ای با جان
جان دگرم باید
تا کنده شوم از تو