كاش اینجا بودى همین كنار خودم،
و من یادم مى رفت
كه خسته ام،خوابم،ویرانم.
سیدعلى صالحى
كاش اینجا بودى همین كنار خودم،
و من یادم مى رفت
كه خسته ام،خوابم،ویرانم.
سیدعلى صالحى
بادها را به تو هدیه می کنم
و باران را
و برترین شعرم را که تنها یک جمله است
دوستت دارم
چه بسیار شب ها و روزهای زمستانی
دوستت داشتم
پیش از آنکه زاده شوم
چه بسیار شب ها و روزهای پاییزی
دوستت داشتم
پیش از آنکه زاده شوم
و چه بسیار شب ها و روزهایی
پس از مرگ
که دوستت خواهم داشت
و در عشق تو زاده می شوم
و در عشق تو می زیم
و در عشق تو خواهم مرد . . .
یوزف زینکلای
دعا کردیم که بمانی
بیایی کنار پنجره، باران ببارد
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی
اما دریغ که رفتن
راز غریب همین زندگی است
رفتی پیش از آن که باران ببارد
سید علی صالحی
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم...
مولو
حرفهای ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه میکنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود!
قیصر امین پور
از کسی پرسیدند
کدامین "خصلت"
از "خدای"
خود را "دوست" داری؟!
"گفت"
همین" بس" که میدانم
او میتواند
"مچم" را بگیرد
ولی "دستم" را میگیرد
ایران كجاست ؟!
ایران جایی است كه مردمانش پیاده تا كربلا میروند
اما از روی پل عابر پیاده نمیروند
پادرد دارند:/
گرگ هرشب به شکار میرفت و بی آنکه چیزی شکار کند باز میگشت ...!
ﺷﺒﯽ ﮔﺮگ را ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺩﯾﺪﻡ !
ﺑﺎ ﻻﺷﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻮ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻠﻪ ﺁمد ...!
ﮔﺮﮒﻫﺎﯼ ﮔﻠﻪ ﺷﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺎﺭ ﺍو، ﭘﺮﺳﯿﺪند ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔﺮﮒ ...؟!
ﮔﻔﺖ : شبی در ﺳﯿﺎﻫﯽ بیابان ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ؛ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﺑﻮد ...!
هرشب به خواست پایم که نه، به تمنای دلم میرفتم تا تماشایش کنم ...!
امشب محو او بودم که ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ ﺭﺍ ...!
ﺩﻭﯾﺪﻡ ... ﭘﺮﯾﺪﻡ ... ﺯﯾﺮ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭﯾﺪمش ...!
آنچنان ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ که
ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ سهم دلم ، ﻧﺼﯿﺐ ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ ﺷﻮﺩ ...!
در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد : فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟
ماکس جواب می دهد : چرا از کشیش نمی پرسی؟
جک نزد کشیش می رود و می پرسد : جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم؟
کشیش پاسخ می دهد : نه پسرم نمی شود
این بی ادبی به مذهب است
جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند
ماکس می گوید: تعجبی نداره ، تو سئوال را درست مطرح نکردی ، بگذار من بپرسم!
ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد : آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم؟
کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد : مطمئناًً پسرم
حکایتی اشنا
شیر سلطان جنگل میخواست ازدواج کنه همه حیوونا رو دعوت کرد.
تو مراسم یه موش هم حضور داشت و هی از میون جمع فریاد میزد:
تبریک میگم داداش .
مبارکه داداش.
ایشاله خوشبخت بشی داداش.
یهو یه ببر عصبانی شد موشه رو گرفت و سرش داد زد:
تو یه موش فسقلی چطور به خودت اجازه میدی شیر رو داداش خودت خطاب کنی؟
موش گفت: عصبانی نشو داداش، آخه منم قبل از اینکه ازدواج کنم یه شیر بودم !!!!