تا خدا هستـــ...
بسازیم خانہ دل را
زخوبیها و نیڪےها
ببخشیم ڪج رویها را
در این دنیا و بازےها
بیاجشنی بزرگ گیریم
ڪہ در آن مےشود خندید
بہ دنیا و بہ سختیها
خدا هم هست همین ڪافیست
تا خدا هستـــ...
بسازیم خانہ دل را
زخوبیها و نیڪےها
ببخشیم ڪج رویها را
در این دنیا و بازےها
بیاجشنی بزرگ گیریم
ڪہ در آن مےشود خندید
بہ دنیا و بہ سختیها
خدا هم هست همین ڪافیست
مبادا از خودت راضی باشی که در این صورت ناراضیان از تو زیاد می شوند
اگه گناه کردی
حداقل بعدش پیشمون باش
همانا پشیمانے از گناه انسان را
به دست کشیدن از آن وا میدارد
در ديگران مي جويي ام اما بدان اي دوست
اين سان نمي يابي ز من حتي نشان اي دوست
من درتو گم گشتم مرا در خود صدا مي زن
تا پاسخم را بشنوي پژواك سان اي دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردي مكن با اين چنين آتش به جان، اي دوست
گفتي بخوان – خواندم – گرچه گوش نسپردي
حالا كه لالم خواستي پس خود بخوان اي دوست
من قانعم آن بخت جاويدان نمي خواهم
گر مي تواني يك نفس با من بمان اي دوست
يا نه، تو هم با هر بهانه، شانه خالي كن
از من – من اين بر شانه ها بار گران- اي دوست
نا مهرباني را هم از تو دوست خواهم داشت
بيهوده مي كوشي بماني مهربان اي دوست
آن سان كه مي خواهد دلت با من بگو آري
من دوست دارم حرف دل را بر زبان اي دوست
جانِ دل هستی
و این مستیِ دل
تا به پایانِ جهان
ما را بــــــــَس...![]()