
همه میپرسند:
چیست در زمزمه مبهم آب؟
چیست در همهمه دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که تو را میبرد این گونه به ژرفای خیال
چیست که در خلوت خاموش کبوترها؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده جام؟
که تو چندین ساعتمات ومبهوت به آن مینگری؟
نه به ابر، نه به آب،
نه به برگنه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش
کبوترهامن به این جمله نمیاندیشم!
به تو میاندیشم!
ای سراپا همه خوبیتک وتنها به تو میاندیشم
همه وقتهمه جامن
به هر حال که باشم
به تو میاندیشم
تو بدان این راتنها تو بدانتو بیا