دلم مي خواست سقف معبد هستي فرو مي ريخت
پليدي ها و زشتي ها ، به زير خاك مي ماندند
بهاري جاودان آغوش وا مي كرد
جهان در موجي از زيبايي و خوبي شنا مي كرد
بهشت عشق مي خنديد
به روي آسمان آبي آرام
پرستوهاي مهر و دوستي پرواز مي كردند
به روي بام ها ناقوس آزادي صدا مي كرد
مگو : « اين آرزو خام است »
مگو : « روح بشر همواره سرگردان و ناكام است »
اگر اين كهكشان از هم نمي پاشد
وگر اين آسمان در هم نمي ريزد